عشق من
دوشنبه 91 آذر 20 :: 11:31 عصر :: نویسنده : ریحانه
موضوع :سکوت و اشک و دلتنگی .... بنام خدای خوب و مهربون
خوش اومدی ..... اینجا که میای چیزی جز دلتنگی نداریم پس اگه دوست داری پای دلتنگی یه کی بشینی پس هر وقت اینجا گذرت افتاد پا دلتنگیامون بشین .... میخوام از سکوت بگم ، بعضی وقتا خیلی چیزا تو دلمون سنگینی می کنه ولی بیشتر وقت ها نمی تونیم لب باز کنیمو حرف دلمونو بزنیم ، من یکی که یه بار تجربه تلخشو دارم ... آخه میدونی هر وقت خواستم حرف اصلیمو بگم نتونستم آخه یه جوری وانمود می کرد چه جور بگم به قول خدمون هیچ وقت میدون نداد حرف دلمو بگم .... منم اونقدر دل و جراتشو نداشتم که بگم واقعا هدفم از باهاش بودن چیه؟؟ آره شاید واستون گنگ بیاد اینکه در مورد چی دارم میگم ... اون همه کسم شده بودی ، حتی تموم لحظاتم ... اما هرگز نتونستم بهش بگم که شده بخشی از وجودم ، هر چند خودشم میدونست اما هیچ وقت راهی نذاشت تا اونی که دارمو رو کنم ، حالا که نیست ... وقتی گفتم حرف دلم این بود گفت چرا نگفتی ، گفتم لا انصاف تو که خوب می دونستی اما اون غریبه کار خودشو کرده بود ....هر چند حتی شایدم سکوتمم میشکستم به جایی نمی رسید چون ...!!!... اشک ریختم آخه شاید آخرین حرفامون بود ، اونقدر اشک ریختم که دیگه چندین روز چشام درد میکرد و آخرین حرفی که بد تر از رفتنش سوزوند ، این بود که به همه دلدادگیم گفت یه احساس بود .... همیشه دلم براش می گیره ، کسی که بیشترین و بهترین روزهای عمرتو باهاش بگذرونی و خاطره ها داشته باشی و انتظار داشته باشه که فراموشش کنی .... این کار از من بر نیومد ، هیچ وقت هیچ وقت ... خیلی دلتنگ میشم خیلی زیاد .... بعضی وقت ها از بغض نبودنش دیوونه میشم اما اون دیگه نیست که آرومم کنه ، آخه هر وقت دلم میگرفت سنگ صبورم میشد ... اما حالا چی ............... برای همیشه رفت و رفت و رفت .... و دلم شکست و حالام دارم حسرت .... . موضوع مطلب : |
منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 38400
|
|